بسم الله الرحمن الرحیم
در محوطه ی مرکز تحقیقات زبان فارسی دانشگاه اسلامی علیگره صندلی چیده شده بود . بعد از آواز خوانی یک زن - سر و روی پوشیده که اتفاقا فقط چشمانش پیدا بود وملبس بود به لباس زنان عرب - که شعر حافظ ( اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را ....) را با صوت حزین و با لهجه ی هندی می خواند ، خانم صفوی ، رئیس مرکز تحقیقات زبان فارسی - که خود را از نوادگان شاه عباس می داند ومی خواند - چند دقیقه ای صحبت کرد و بعد هم در حضور رئیس دانشگاه اسلامی علیگره - که یک سرهنگ بازنشسته است با شباهت زیادی که به جهانگیر الماسی خودمان دارد - از چند کتاب رونمایی شد . نویسندگان کتب اغلب جوان و با عناوین دکتر و پرفسور که در زمینه ی ادبیات فارسی کتاب نوشته بودند . درباره ی این کتاب نویسی هم مفصلا باید برایتان بنویسم واین جا مجالی نیست .
شام صرف شد با غذاهایی هندی و ایرانی . اگر بستنی را چاشنی ای شام نکنند تا ساعت ها باید سوزش فلفل را که زبان شروع کرده و مری و معده را شعله ور ساخته بسازیم .
غرضم از این مقدمه طولانی برای بیان برنامه بعد از شام است . در بخش دیگری از حیاط این مرکز جایی را آراسته بودند با صندلی و پرده های هندی . کاری که بوسیله ی آن از هر بیغوله ای سالن همایشی و تالاری برای عروسی می سازند زیبا . این محفل را فقط برای اجرای برنامه توسط یک گروه موسیقی برپا شده بود . بی هیچ مقدمه ای و بی هیچ سخنرانی .
این گروه متشکل بود از تقریبا ده نفر که هم از پیر مردان و جوانان . لباس های بلند سفید با کلا هایی و بعضا جلیقه های خاکی رنگ . برخی از پیرمردها چنان تکیده و آفتاب سوخته بودند که گویی از سر مزرعه ی کشاورزی آمده اند . تنها آلات نوازندگی آن ها دایره بود در دست چهار - پنج نفر و چند میکروفن .
بیش از ده قطعه اجرا کردند و هر قطعه را یک نفرشان تک خوانی می کرد و باقی همراهی و همخوانی . نه بهره مند از حنجره ی داوودی بودند و نه مجهز به آلاتی از ضرب و نوازندگی که بتواند با « گوشه » ای « شور » ی بیافریند در « دستگاه » ی اما سادگی و بی پیرایگی و صمیمیت آن ها در بیان مضامین - که دل مخاطبان را با خودشان همراه کرده بود- در این گروه موج می زد که می دیدی مخاطبان آخر ابیات را با آنان همنوایی می کنند .
وقتی تک نواز بیتی را می خواند با او همنوایی می کردند و وقتی نوبت همخوانی می شد بر روی دو زانو بر می خواستند و با اشاره ی دست و با خیره شدن به چشمان مخاطبان معنا را منتقل می کردند . پیرمردی از این جمع وقتی با ابیات اوج می گرفت بر می خاست وتا میانه ی حضار می آمد و بر می گشت .
من که معنای اشعارشان را نمی دانستم همه ی این یک ساعت ونیم را نشستم و لذت بردم . عجب با زبان دلم هماهنگ بود این شور و شوقشان . هنوز حلاوت همخوانی و هیجانهایشان در روان من ساری و جاریست . آن چهره ی پیرمرد تکیده که با دست های لاغر و رنگ سیه چرده اش بر روی دو زانو بر می خاست و با اشارت دستانش معنا را در کام دل مخاطبان می ریخت با من حرف می زند .شاید این مصراع گویای زبان دل من باشد که : هم دلی از همزبانی بهتر است ..
رسم زیبای مخاطبان هندی - که اغلب از اهل فضل و دانش بودند - هم این بود که وقتی لذت وافری از برنامه ای می بردند وجهی ( ۱۰ ، ۲۰ ، ۵۰ روپیه ) را به دستان کسی از جمع که خاطر او را می خواستند می گذاشتند ودست در دست او وجه را در سبد این گروه می انداختند . چیزی شبیه شاباش خودمان . گاهی می شد فردی ۱۰ - ۱۵ بار این کار را تکرا می کرد مثلا دانشجویی دست استادش را همسری دست همسرش را دوستی دست دوستش را . این کار زمانی بیشتر می شد که شعر زیبایی را می خواندند و دل جمع را با خود همراه می کردند .
***********
این روزها نامزدهای انتخاب هم شور گرفته اند و دارند در ساز می نوازند . هر کدام تلاش می کند آهنگی را بنوازد که که خلق را به خویش جلب کند . برخی آنچنان تصنعی که هر چه هم زور می زنند موجی نمی آفرینند . باید دید کدامیک از این ها ترانه ای را خواهد سرود که با درد ها و آلام و آمال این مردم هماهنگ خواهد شد و آنان را پای صحبت های خود خواهد نشاند حتی اگر زبان او را ندانند . حتی اگر بیان و ادبیات سخنانش را نتوانند درک کنند اما بتوانند به صداقت نگاه او ایمان بیاورند و سرود او با با زبان دل آن ها هماوا باشد . آن روز است که هر کس دست عزیز خویش را خواهد گرفت و برگ رای را به سپاس از صداقت و صمیمیت در سبد او خواهد انداخت .