محمد رسول الله صلی الله علیه و آله

بسم الله الرحمن الرحیم

 

http://i.alalam.ir/news/Image/650x375/2015/09/03/alalam_635768741925452921_25f_4x3.jpg

 

فرصتی پیش آمد تا با محمد جواد و نازنین زهرا به تماشای فیلم « محمد رسول الله صلی الله علیه و آله » برویم . فیلمی سه ساعته که در لحظه های مختلف اشکمان را بر گونه هایمان جاری کرد .
استفاده از تکنولوژی های به روز فیلم برداری و برترین های عرصه ی فیلم سازی و هزینه ی فراوان برای ساختن شهرک های مخصوص این فیلم ، فیلم را به یکی از فیلم های هنری در سطح جهان تبدیل کرده است . نشان دادن وجه رحمه للعالمین پیامبر (ص) ، مظلومیت او در کودکی بویژه در هنگام از دست دادن مادر ، به تصویر کشیدن زنده به گور کردن دختران ، حمله ی ابرهه به مکه و صحنه ی شکست این سپاه ، فروش بردگان در بازار مکه ، از تأثیر گذارترین صحنه های فیلم است .
این فیلم قابلیت چندین بار دیده شدن را دارد و باید بارها به شکوه یک کودک که برکت آفرین است اشک ریخت .
اما با تمام احترامی که می توان به فیلم و فیلم ساز قائل بود می توان گفت با همه ی زیبایی های هنری این فیلم ، نتوانسته است انتظارات  ما را بر آورده کند . من کارشناس نیستم بلکه به عنوان یک فرد غیر حرفه ای ، فقط  از دید یک تماشاگر نقد می کنم .
فیلم به ویژه در بخش محتوا کمتر از حد انتظار ظاهر شده است . ساختار داستان فیلم یک دست نیست و داستان از عدم پیوستگی رنج می برد . از هم گسیخته است . می توان گفت که چند داستان جدا از هم در کنار هم قرار گرفته اند و به هم کوک شده اند . انتقال داستان از یک حادثه به حادثه ی دیگر گنگ است و بیننده خیلی دیر به درک ارتباط ها دست پیدا می کند . متن گفتار بازیگران فاخر نیست . به ویژه زمانی که پیامبر مکرم اسلام سخن می گوید بیننده دوست می دارد سخنان فاخر و بهتری عنوان بشود . بخش های که زیر نویس شده گنگ ونا مفهم است و متوجه نمی شوی در مورد چه چیزی صحبت می کنند . باید بدانیم که بیشتر مخاطبان اثر قشر متوسط جامعه اند که کم کتاب می خوانند .
کارگردان برای ایجاد هیجان از داستان های موازی استفاده کرده و این طور به بینده القا می کند که افرادی در پی قتل پیامبر هستند . ساموئل در همه ی این صحنه ها وجود دارد در حالی که در برخی صحنه ها این طور وانمود می شود که ساموئل دنبال حقیقت است و به خاطر همین در مقابل علمای بزرگ یهود هم ایستاده است ود آخر هم ایمان می آورد . هر چند در کتب تاریخی - از جمله در فروغ ابدیت - ابدا اشاره ای به در خطر بودن جان پیامبر نشده است
.
صحنه ی برخورد پیامبر با بحیرای مسیحی که می توانست به یک صحنه ی تأثیر گذار به جبهه ی مقابل اسلام تبدیل شود بسیار سطحی است .
 این فیلم باید به جای یک کارگردان ، گروهی از بهترین کارگردانان را همراه می داشت و نویسندگان دیالوگ ها باید از میان بهترین نویسنده ها انتخاب می شدند .
به نظر من یک بیننده غیر مسلمان خیلی دیر با فیلم ارتباط پیدا خواهد کرد و یف است که این همه هزینه ی مادی ومعنوی بشود و نشود آنچه که انتظارش را داری .

 

 

من خانه نمیدانم ....

بسم الله الرحمن الرحیم

 

http://www.musicema.com/sites/default/files/IMG_0001_0.jpg

 

عزم آن دارم که امشب مست مست
پای کوبان کوزهٔ دردی به دست

ســـر به بـــازار قلندر در نهـــم
پس به یک ساعت ببازم هرچه هست

تا کی از تزویر باشم خودنمای
تا کی از پندار باشم خودپرست

پردهٔ پندار می‌باید درید
توبهٔ تزویر می‌باید شکست

وقت آن آمد که دستی بر زنم
چند خواهم بودن آخر پای‌بست

ساقیا در ده شرابی دلگشای
هین که دل برخاست غم در سر نشست

تو بگردان دور تا ما مردوار
دور گردون زیر پای آریم پست

مشتری را خرقه از سر برکشیم
زهره را تا حشر گردانیم مست

پس چو عطار از جهت بیرون شویم
بی جهت در رقص آییم از الست

 
عطار نیشابوری

 

  *** این غزل زیبا را با صدای زیبای « هژیر مهر افروز » ، حتما بشنوید. از آلبوم « من خانه نمیدانم »

 

 

بشقاب همراه من

بسم الله الرحمن الرحیم

دوم ، مهر ماه سال 1371 خبر دادند که در آزمون دانشسرای تربیت معلم پذیرفته شده ام . نمی دانید چقدر خوشحال شدم . بعد از دو سال ترک تحصیلی و شاگردی در موتور سازی و مانتو دوزی و ... در حالی که دل در دلم نبود خودم را به ده کوثر رساندم . مادرم  انگار بال در آورده بود از قبولی من . مثل این که در دانشگاه تهران پذیرفته شده باشم ! در واقع چهارمین نفر از بچه های ده کوثر بودم که داشتم معلم می شدم . تا آن زمان فقط یک نفر به درجه دیپلم - آموزش ابتدایی - نایل آمده بود ومن در میان آن چهار نفر آخرین بودم .
 با شوق فراوان ساک بسته شد . آمار وسایل مورد نیاز را ار عیسی _ صفری پور _ گرفته بودیم . از قاشق ، چنگال ، بشقاب گرفته تا ملحفه ، حوله و مقداری وسایل شخصی دیگر ...!
صبح زود شنبه با ماشیم حاج ناصر - خدا بیامرز - رفتم به دانشسرا . کنار ایستگاه راه آهن پیاده شدیم و مقداری را پیده رفتیم .  با همان تیپی که در اراک داشتم .
روزهای اول در میان بیش از دویست نفر دانش آموز اموزان استان . غریب و سر در گم بودم و دل تنگ به حال و هوای روستا و کمی پشیمان  . مثل دانش آموزان کلاس اول ابتدایی .
تیپ منحصر به فرد من در میان بچه ها نمایان تر بود . پیراهن آبی با پیله های فراوان . در هر آستین سه پیله و هر طرف سینه سه پیله و پشت هم شش پیله داشت . و منِ لاغرِ دراز همچون چوب خشکی در میان یک جوال !
شلوار هم دست کمی از آن نداشت . شلوار کرِپ چین دار .
 آقای « میرمحمدی » - مربی پرورشی دانشسرا -  گیر داد به موهای من و مجبور شدم که کچل کنم . بعد هم که برای رفع این عیب کلاه با چشک کوتاه گذاشتم  که آن را هم قدغن کرد .
سرتان را درد نیاورم و سرنوشت بشقاب را بگویم . همین بشقابی که در بالا می بینید شد همراه شش ساله .
سه سال در دانشسرای شازند . آقای کرمی - آشپز محبوب دانشسرا - من را با این بشقاب می شناخت . رفتیم به خنداب . از پاییز هفتاد و چهار تا تابستان هفتاد و پنج . یکسال هم مهمان آن دانشسرا بودیم . ولی آنجا آنقدر شلخته  بود که نه تنها بشقاب شناخته نمی شد بلکه شتر با بارش گم می شد !
قبول شدم به تربیت معلم شهید باهنر اراک . این بشقاب همسفر من شد .
تصاویر عروس های مکرر در این بشقاب بارها و بارها سوژه شده است .
یاد آقای حمید رضا مرادی بخیر . معاون مرکز تربیت معلم . وقتی در سلف سرویس تربیت معلم در صف توزیع غذا بودیم و عروس ها را دید به من - که آن موقع مسئول بسیج تربیت معلم بودم - به شوخی گفت « از شما بعید است » من هم به شوخی گفتم : « کاش این عروس ها واقعی بودند و حیف که فقط مینیاتور آن هاست ...»
سر نوشت این بشقاب با تربیت معلم گره خورده بود . من که فارغ التحصیل شدم ، برادرم آمد به  تربیت معلم . و این بشقاب ماموریتش دو سال دیگر در ان جا تمدید شد .
امشب مادرم در این بشقاب غذا آورده بود . از مادر گرفتم تا در بایگانی خاطراتم نگه دارم تا یاد روزهای شیرین تربیت معلم باشم و پتویی که ملحفه ی دانشسرا را داشت با خودم آوردم خانه .
آه چقدر آن روزها شیرین بود و خاطره انگیز .