بسم الله الرحمن الرحیم

** علی رغم خستگی و کسالتم ، خودم را از سر میز شامی که هنوز مهماندار هتل نیاورده  می کَنم و راه می افتم به طرف حرم . همکاران  منتظر شام را بی خدا حافظی رها می کنم . اگر هم می پرسند می گویم : بر می گردم  . هرچند وقت هایی که قرار است به حرمی مشرف بشوم نوعی از تردیدبه سراغم می اید  . اول : این که بمانم و فردا بعد از رفع خستگی بروم . یا : نه اگر نروم بی احترامی به حضرت است؟ برای همین در همه ی مشاهد مشرفه این دو دلی برای من هست . حتی در مکه و مدینه هم همین طوری بودم.

** دلم هوایی حرم است . از خیابان امام رضا علیه السلام گنبد طلایی حضرت چشم نواز است . اصلا یک جوری است . مرکز ثقل . نه از جهت زیبایی بلکه از جهت آرامشی که به انسان می بخشد . این که انسان گم گشته ی در این تلاطم زندگی تصورش این است یک جایی مثل این جا به او بهجت و ارامش می دهد .

** کم کم به حرم نزدیک می شوم . اذن دخول در صحن جامع رضوی را می خوانم . با توجه . اللهم انی وقفت علی باب من ابواب بیوت نبیک ... خدایا من پشت درب خانه ی از خانه های پیامبرت ایستاده ام که به مومنان امر کرده ای که بدون اجازه وارد نشوند و من می دانم که این ها زنده اند والان در پیشگاه تو روزی می خورند ...یرون مقامی و یسمعون کلامی و حجبت عن سمعی کلامهم و فتحت باب فهمی بلذیذ مناجاتهم ...

** همین . راه روشن است . اذن دخول را باید بگیری و من می دانم که کی به من اذن دخول می دهد . از این مرحله می گذرم .در این چند باری که امسال مشرف شده ام  راه رفت و برگشتم همین بوده : خیابان امام رضا (ع) ، صحن جامع رضوی، رواق امام خمینی (ره) پشت دربی که از سمت مسجد گوهر شاد باز می شود به سمت ضریح . به تعبیر من باب القبله است .

** این جا میقات من است با حضرت عشق . می نشینم پشت درب . ساکت و با حوصله . خودم را اماده می کنم . معمولا برای دقایقی میان من و حضرتش سکوت جاریست . می دانم که می بیند یرون مقامی  مثل یک گدایی که پشت درب خانه ی کسی نشسته می نشینم . می دانم که و مسکین بودنم را می بیند و نوع و نحوه نشستنم را که مثل یک گدای مسکین هستم . کم کم شروع می کنم و با امامم حرف می زنم . از بیچارگی ام . از این که دلش بسوزد به حال این گدایی که پشت درب خانه اش نشسته و با این همه امید آمده . از نیاز هایم ، از عطشم و آتشی که در دل هست و می دانم که می شنود :...ویسمعون کلامی  ولی انتظار ندارم که من جواب آقا را بشنوم. نه !  که حجبت عن سمعی کلامهم که گوش های من لیاقت شنیدن جواب آقا راندارد . گوش من را حجابی از گناه پوشانده .

** اما امده ام اجازه داخل شدن را بگیرم . دست هایم را مثل یک گدا به سمت ضریح و آن هم در گوشه ای از پشت درب داراز کرده ام . مشغول صحبت کردنم . ساده . حتی به زبان ترکی مادری ام . مثل همان چوپانی که داشت برای خدا چارق می دوخت و سرش را شانه می کرد . از ته دل . ووقتی این مناجات به جان و دلم می نشیند و اشک های گرم بر گونه ام سرازیر ، می فهمم که آقا اجازه داده : ...فتحت باب فهمی بلذیذ مناجا تهم ... حالا کتاب دعا را باز می کنم و اذن دخول را می خوانم و وارد صحن شریف  می شوم . 

** در نزدیکی ضریح زیارت را می خوانم  و می رو به جلو . از میان این همه همهمه ی عاشقان رضا علیه السلام رد می شوم و می روم به بالا سر حضرت . ادامه زیارت را هم بالای سر می خوانم ..صلی الله علیک و علی روحک و بدنک ...

** مسجد بالا سر حضرت میقات نماز زیارت من است . هر چند جای کوچکی است اما شلوغی و ازدحامش من را شدیدا یاد مسجد پیامبر (ص) می اندازد . ستون ابولبابه و ستون عایشه . آنجایی که مردم منتظرند تا جای کوچکی را غنیمت بگیرند .یک نماز با دو سوره ی یاسین و الرحمن و بعد از نماز دعا به درگاه خدا . این که یادمان نرود معصومین علیهم السلام قرار است ما را در پیشگاه خدا شفاعت کنند .

** فرصتی دست می دهد برای جامعه ی کبیره . هر چند دعایی طولانی است اما شیرین شیرین است حتما بخوانیدش . در این مسجد کوچک و بالای سر حضرت وصف او از زبان امام هادی (ع) بی شک ثوابی عظیم دارد .

** سبک شده ام . ارام ارام . دوساعتی طول کشیده اما انگار در این مدت در بهشت بوده ام که حس نکرده ام گذشت زمان را . از حضرت که خدا حافظی می کنم به خاطر این اجازتی که داده سپاسگزاری می کنم .

** این کار چند روز حضور من در مشهد الرضا است که شک ندارم باغی از باغ های بهشت خداست . مگر نه این که جایی که در آن ذکر خدا باشد و محبت باشد آرامش باشد بهشت است.آن قدر غرق این کار می شوم که هنوز موزه ی حرم را ندیده ام . هنوز نتوانسته ام با یک فراغ بال و وقت فراخ به کتاب خانه حرم سر بزنم . هنوز هم پیکره ی کلی حرم امام رضا علیه السلام برای من نا مفهوم است . هر بار که مشرف شده ام یک بخش از حرم راه رفت و آمد من شده و من همان جا را بلد بودم .

** شیرینی این زیارت را با نماز هایی که به نیابت از دوستان خوانده ام برای خیلی از شما ها هم تقسیم کرده ام .

 

پی نوشت :

سپاسگزارم از مدیر ارجمند وبلاگ صید قزل آلا در مدرسه . این خواهر ارجمند به تعبیر آقای فرخ مهر هرگز کباب لذیذ را بر کتاب مفید ترجیح نمی دهد .به قدری کتاب می خواند که انسان را به غبطه که نه به حسادت وا می دارد (ببخشید ) . این که ایشان لطف کرده اند و  از میان این همه کتاب خوب وقتی را برای وجیزه ی ناقابل من گذاشته اند و بعدهم ان را معرفی کرده اند هم موجب افتخار است و صد البته به خاطر ضعف تالیف موجب شرمساری . معرفی ایشان را در در این جا  ملاحظه بفرمایید .