شیر و شمر
بسم الله الرحمن الرحیم

«مش حیدر » سعادت داشت سال ها « شیر » باشد و چه سعادتمند به خدا پیوست . باور نمی کنید . آخرین سال زندگی اش به مکه مشرف شد و آمد . فردای شیلانش مراسم ختمش بود . شیرین ِ شیرین .
در همه ی سال های ذاکریش ، تکه های پوست گوسفند را - که خیلی هم جور نبودند - با چه زحمتی به هم پیوند می داد تا هیبت شیر را پیدا کند و در تعزیه ی امام حسین علیه السلام بر دشمنان امام بتازد . وقتی که داخل جمعیت می شد همه ی ما - که بچه بودیم - می ترسیدیم . همه ی ذوق ما این بود که این قسمت از تعزیه را ببینیم . البته او فقط برای تفریح و ذوق ما شیر نمی شد . او وقتی با دست هایش به خاطر شهادت امام خاک بر سر می ریخت روایت غربت می کرد و اشک همه را در می آورد . وقتی نعش بی جان علی اصغر را بر می داشت و می بوسید و بالای سر امام شهید قرار می داد بی کسی حسین راحکایت می کرد .
او شیرِ تعزیه امام حسین ( ع) بود تا وقتی که کوچ کرد به اراک و این سعادت به عمو حسین من رسید . چند سال نگذشت که عمو ی ما نیز به مش حیدر پیوست و برادر من - قوام - که داماد عموحسین شد شیر .
اما قوام هم تصادف کرد و یک سالی نتوانست شیر تعزیه ی امام باشد . مادرم خیلی گریه کرد . انگار دنیایی را از او گرفته باشند . نذز کرد که قوام خوب شود و دوباره بشود شیر و شد . حالا قوام همچنان شیر امام حسین (ع) هست و مادرم دلخوش به این که هنوز دستان ما از نوکری این خاندان کوتاه نشده است . می دانم مادرم نگران است که « غلامحسین » دخترزاده ی مش حیدر که سالهاست دنبال فرصت است سعادت را دوباره برگرداند به خانواده ی خودشان .
مش حیدر خودش شیر تعزیه ی امام بود و پسرش شمر . شمر قصه های کودکی ما در صورت فرزند او تجسم می یافت . خداوند رحمت کند « مش شبعلی » را که ما هنوز هم اگر بخواهیم شمر را در ذهنمان تجسم کنیم در قامت او می بینیم . مخصوصا اگر با « مش علی مردان » - خداوند او را هم رحمت کند - زوج می شدند و نقش شمر و ابن سعد را بازی می کردند .
مش شبعلی وقتی که خنجر کوچکش را از غلاف در می آورد و دامن لباس عربی را به کمر می زد و می رفت سراغ امام دل مردم را به خون می کرد . اما همین شمر وقتی در گودال قتلگاه می خواست سر امام را ببرد، خودش بیش از دیگران دلخون می شد و گریه می کرد .
و بعد « شمر با خنجر برون شد قتلگه دریای خون شد » می توانست دل مردم داغدار را آرام کند .
مش شبعلی در یک غروب بهاری راحت جان داد . مثل پدر . بر روی دست پسر . در هنگام کار در مزرعه ی کشاورزی . برای من این راحت جان دادن رمزی دارد و می دانم بی حکمت نیست . حالا پسرش - نعمت - با همان لحن و همان شور و همان حرکات و سکنات دارد ادامه می دهد ذاکری درگاه امام حسین (ع) را .
علیِ فرزند دیگر مش حیدر هم عبدالله خوان ، سکینه خوان ، علی اکبر خوان و ...بوده و حالا هم نوحه می خواند و خداوند برای آنان سعادت نوکری خاندان آل الله را داده بود .
من هم خوشحالم که پدرم سالهاست در روز عاشورا لگن پلاستیکی کوچک آبی قدیمی را بر می دارد و می رود گِل آماده می کند برای سر عزاداران امام . اگر در روز عاشورا در ده کوثر باشی بعید است از این گِل بر سر نگذاری و احساس نکنی که انگار گُل بر سر گذاشته ای .
خداکند امسال هم پدر برود و کاش من بودم تا شکوه عشق را در دستهای او و در صدای نوحه خوان ها می شنیدم . خدا کند که این سعادت بزرگ همچنان برای او باشد و به اندازه ی سهم خودش در این سفره ی پر افتخار رحمت بیاورد به خانه ی ما .
اما امسال مش درویش جای مش درویش خیلی خالی است . امام خوان تعزیه های ده کوثر ، با لحن منحصر به فردش . نمی دانم تعزیه ی امسال را چه کسی امام خوانی خواهد کرد . پیر غلام امام حسین (ع) که این همه سال مردم را به عاشورا و کربلا پیوند داده بود . با آن لباس عربی سبز خوش رنگ . مطمئن هستم امسال تعزیه ها ی ده کوثر شور سالهای قبل را نخواهد داشت هرچند این علم برزمین نخواهد ماند . همانطور که او سالها تلاش کرد تا جای خالی« مش نظام » را پر کند ولی هر کدام مانند گلی هستند که بوی خاص خود را دارند .
این ذکر را کردم تا دینم را ادا کنم به کسانی که به خاطر نوکریشان به امام حسین (ع) در پیش مردم عزیز بودند . آن ها که روان پدر و مادر ما را عجین کردند با معرفت کربلا و ما در دامن چنین پدر و مادرانی بزرگ شدیم .
خداوند از من بگذرد . یک زمانی مثلا روشنفکر شده بودم . تعزیه نمی رفتم . می گفتم که من به جای این که بروم پای تعزیه ، می نشینم وکتاب حماسه حسینی شهید مطهری را می خوانم ؟!!
اما راستش را بخواهید حماسه ی حسینی خواندم اما نتوانسته ام مصیبتی بخوانم و پدر ومادرم را بگریانم ولی این ذاکران همیشه با تکرار توانسته اند دل ها را دخیل کنند در حرم یار . آنان روایتگر غربت کربلا بودند برای پدر و مادر من و همه ی پدر و مادرها که سواد نداشته اند تا حماسه ی حسینی بخوانند اما حسینی مانده اند و من بارها از مادرم شنیده ام که می گفت : من آن قدری که عطش دارم کربلا را ببینم عطش به دیدن مکه ندارم .
بسم الله الرحمن الرحیم