امروز دوم خرداد ....روز تولد من (بنابر روایت سجلی) .......سی و دو  سال از خرداد پنجاه وپنج گذشت....فرزند چهارم خانواده و آن روزها از تنظیم خانواده خبری نبود .

پدر کشاورز ومادر خانه دار که نه کمک کار پدر ...پسر بزرگشان تنها هفت سال داشت  ... دلشان صاف وساده به زلالی آب و وسعت آسمان  وصبور چون کوه ... چقدر دلتنگ صافی و وسعت دلشانم... 

متولد یک روز بهاری .... پدر بزرگم می گفت : حسین تو وقتی به دنیا آمدی تنها  دو سیر بودی...این یعنی توصیف زیبایی درباره  لاغری بی نهایت من ....

وپـــــــــدر :

«هفت ماهه که بودی ضعف شدید بر تو غالب شد ....من ومادرت از زنده ماندن تو قطع امید کرده بودیم . مادرت که باردار برادرت  هم  بود  تاب جان سپاری ات را نداشت... 

به دوش گرفتمت و رفتم به بام خانه ...هر آن منتظر که غم از دست دادنت به دلم بنشیند ...مانند غریقی که به هرچیزی دست می آویزد....ذهنم جرقه ای زد ...رفتم سراغ جعبه رب گوجه ...قاشقی برداشتم وبا سر انگشت مقداری  خوراندم ...گویی معجزه ای شد ...تو شروع کردی به خوردن آن وکم کم اشتهایت باز شد و خدا خواست که تو زنده بمانی ...»

من ماندم ....علی هم که  خیلی عجله داشت یک سال بعد از من  به خانه ما قدم گذاشت ...وما دوران کودکیمان را مانند دوقلوها سپری کردیم ...وابسته به هم .....

اگر چه با قناعت زندگی می کردیم اما ثروتمند نعمت محبت بودیم ...این کیمیا که مس های تنگدستی را به طلا ی عشق وامید تبدیل می کرد ...علاقمند به درس ومدرسه ...

به اندازه وسع یک کتابخانه مدرسه روستایی کتاب خوان  واز همان کودکی  گاهی خلاصه کتاب را می نوشتم ودر راهرومدرسه نصب می کردم ...

من ماندم...وخدا الطافش را به زندگی من جاری وساری کرد و لحظه لحظه عمرم سرشار شد از عشق ....عشق ...

بعد از دوسال ترک تحصیل  که می رفت زندگی ام را به گونه دیگر رقم بزند در کارگاه فنی تعمیر موتور سیکلت در شهر ،خدا هدایتم کرد که در یک روز برفی با سختی و اضطراب به شازند بروم .... هدایت شدم به معلمی....

هزاران هزار سپاس...

وامروز من دارا هستم ...دارای توکل وامید ...عشق وتلاش ... پدری دارم عزیز ومادرم که رحمت خداست بر من ...همسرم که مانند رود، مانند چشمه در زندگی ام جاری است ...این مهربان صبور که هر چه خواسته برای من خواسته  ومن دلگرم تشویق های او ....مادر محمد جواد عزیزم  که به خاطر این که واسطه فیض خدا برمن است از او سپاسگزارم ...همیشه ....ومحمد جواد علی رغم کودکی اش مودب است ومهربان ....برادرانم یکی از از یکی عزیز تر وتنها خواهرم که بسیار دوستش می دارم ...

در جوانی ام نصیب کرده زیارت کربلا را که دل هر عاشقی برای زیارتش می تپد،  زیارت سامرا وکاظمین ونجف ....خاک مدینه النبی (ص) وبقیع را سرمه چشمم کرده ام ...مشرف به عمره شدم  وطواف شیرین  خانه خدا یعنی انتهای دنیا وابتدای ملکوت 

چه صبح دلپذیری بود  ، آن صبحی که چشمهایم رابستم  تا رسیدم نزدیکِ نزدیک ِ خانه خدا ...در لحظه نگاه اول به کعبه دعا مستجاب است ... ومن  بهترین دعا را کردم: (( اللهم عجل لولیک الفرج))...

چقدر جایتان خالی بود .....

 و این ها همه  لطف بی نهایت  اوست  بر بنده ناسپاسش ... واین بنده چه کند جز این که هر روز بیش تر از پیش به عنایت ورحمت وکرامتش امیدوار تر باشد .... 

                            خداوندا ! هزاران بار رحمت بی منتهایت را سپاس

 

*سیر : واحد وزن ، هر ۱۳ سیر یک کیلو است