مردم بدانید که من فاطمه ام و پدر من محمد است .

حرف اول و آخرم یکی است .

نه غلط در گفتارم جا دارد و نه خطا در کردارم راه ....

اگر بخواهید اورا بشناسید می بینید که پدر من بوده است نه پدر زنان شما و برادر پسر عموی (شوی )من بوده است نه برادر مردان شما .

پس او رسالت خود را به انجام رسانید ...آنقدر بت شکست و آن قدر پشت افکارشان را به خاک مالید که تا جمعشان از هم پاشید و شکست تنها گریز گاهشان شد ...

خارهای نفاق روفته گردید ...آنگاه زبان شما به گفتن « لا اله الا الله » باز شد .

واین درحالی بود که تهی وتنها بودید  و پرتگاهی از آتش در کناره ی شما شعله می کشید  .

 هیچ بودید .

هیچ نبودید   . به جرعه ای آب می مانستید که به دمی خورده می  شود

ضعفتان طمع بر انگیز بود .

زیر پا بودید ، لگد مال عابران .

کسانی که آب متعفن می نوشیدید و خوراکتان از برگ درختان بود ،ذلیل ودرمانده  وهمیشه در هول وهراس  از این که پایمال این آن شوید.

بعد از این حال وروز خدای تعالی شما را با محمد (ص) نجات داد .. درود خدا بر او باد ...

چه بلاها از دست مردم کشید از گرگان عرب و سرکشان اهل کتاب ...

هردم که شاخ شیطان عیان می شد  یا اژدهای مشرکین دهان باز می کرد پیامبر برادرش علی را  به کام اژدها می فرستاد .

 وعلی تا پشت وپوزه دیو صفتان بدکنشت را به خاک نمی مالید و آتش کینه هایشان را به آب شمشیر خاموش نمی کرد باز نمی گشت .

علی غرق بود در عشق خدا و پرتلاش در مسیر خدا و نزدیک با رسول خدا ...

ولی شما درآن گیر ودار خوب آسوده زیستید

 و خوش گذراندید و گوش خوابانده بودید و چشم درانده بودید تا کی چرخ روزگار علیه ما بر می گردد ..همان شما که از جنگ می گریختید و دشمن پشتشان را بیشتر می دید تا رویتان را ...همان شما  چشم به راه گردش روزگار علیه  ما شدید ...

تا این که پدرم وفات کرد .

ناچیزان که هیچگاه به حساب نمی آمدند سر جنباندند و اظهار وجود کردند ...

پس به اغوای شیطان بر شتری نشانه گذاشتید که از شما نبود و برآبشخوری وارد شدید که غصب محض بود .

این در حالی بود که هنوز از زمان پیامبر چیزی نگذشته بود و پیامبر هنوز بیرون قبر بود ...

بهانه آوردید که از فتنه می ترسید یم و خلیفه بر گزیدیم.

 وای الان در فتنه افتاده اید  وهم اکنون در قعر فتنه اید و راستی که جهنم بر کافران احاطه دارد ...

چندان درنگ نکردید که فتنه ها آرام گیرد ،ناقه خلافت را پیش از آنکه رام شود پیش خود کشیدید .

به بهانه ی گرفتن کف از روی شیر ،آن را تماما مخفیانه نوشیدید  ( تعبیر غصب خلافت در اوج فصاحت )

اما ما صبر کردیم ،خنجر بر گلو و نیزه بر شکم تاب آوردیم و دم نزدیم . تا جائیکه شما فکر می کنید ما ارث نمی بریم (اشاره به غصب فدک) ...

آیا نمی دانید ؟

می دانید . برایتان از خورشید میانه ی روز روشن تر است که من دختر پیامبرم ....

ای پسر ابی قحافه ! ای ابو بکر !

آیا این در کتاب خداست که تو از پدرت ارث ببری ومن از پدرم ارث نبرم ؟!

عجب نوبر زشتی آورده ای !...

آیا قرآن نمی گوید :

« سلیمان از داود ارث برد »  ( اشاره به این که سلیمان فرزند داود بود وارث برد )...

بیا بگیر !

این مرکب آماده ومهار شده را بگیر و ببر !

دیدار به قیامت ! که چه نیکو داوری است خدا و چه خوب دادخواهی است محمد (ص) و چه خوش وعده گاهی است قیامت .

حضرت رو کرد به انصار وگفت :

ای جوانمردان !...این خمودی و سستی و بی توجهی نسبت به حق من برای چیست ؟

این تغافل و سهل انگاری در برابر ستم چراست ؟

آیا پدرم رسول خدا نمی فرمود :

حرمت هر کس با احترام به فرزندش داشته می شود ؟؟

چه سریع یادتان رفت و چه با عجله از راه فرو افتادید و چه تند به بیراههپیچیدید

شما می دانید که حق با من است و می بینید که حق من پایمال می شود و می توانید از من جمایت کنید و حق مرا بگیرید نمی کنید.

آیا می گویید پیامبر مرد ؟ وتمام ؟

آری این مصیبتی بزرگ است ، مصیبتی در نهایت وسعت ...

با مرگ او احترام از میان رفته است و هیچ حریمی محفوظ نیست .

ای فرزندان قیله (بانوی شرافتمندی که نسب انصار به او می رسید):

آیا رواست که میراث پدرم پایمال شود وشما نظاره گر باشید ؟

آیا رواست که صدای تظلم مرا بشنوید و دم برنیاورید ؟؟

چرا حق را بعد از آشکار شدنش مخفی می کنید ؟

چرا بعد از آنهمه پیشگامی عقب نشسته اید ؟

چرا بعد از ایمان تازه به شرک روی آورده اید  ؟

شما کسی را که از همه سزاوارتر برای زمامداری مسلمین بود کنار گذاشتید و با راحتی و  تن پروری خلوت کردید و از تنگنای مسئولیت به فراخنای بی تفاوتی و بی خیالی روی آوردید .

آنچه را که حفظ کرده بودید بیرون افکندید و آنچه را که فرو  برده و اندوخته بودید از گلو بر آوردید ...

به هر حال اکنون حجت بر شما تمام است .

بگیرید این خلافت را و آن فدک را ولی بدانید که پشت مرکب خلافت زخم است و پای آن تاول . نه سواری می دهد به شما و نه راه می رود برای شما .

داغ ننگ بر آن خورده است و نشان از غضب خدا دارد . رسوایی ابدی با اوست ...

بدانید که آنچه می کنید در محضر ومنظر خداست ...

ای مردم که به شنیدن سخن باطل تشنه ترید و راحت از کنار کردار زشت و زیان آور می گذرید ...

بعد روی کرد به سوی قبر پیامبر وفرمود :

وقتی تو رفتی و پرده خاک روی تو را پو شاند مردانی چند اسرار درونی خود را که  در زمان حیات تو مخفی می کردند آشکار ساختند .

وقتی تو رفتی آنها از ما روی گرداندند و ما را خوار کردند و میراث ما را بلعیدند ....

ای کاش ما پیش از تو مرده بودیم و این همه فاصله میان ما نمی افتاد ....

 

وقتی حضرت مسجد را ترک کرد زمزمه اعتراضی ملایم در مسجد پیچید ...

اما خلیفه همین مقدار را هم منشا خطر دید سریع به روی منبر خزید و فریاد کشید :

ای مردم این چه سست عنصری است که در برابر هر سخنی که می شنوید از شما می بینم ...

آن که سخن گفت روباه ماده ای بود که شاهدش دمش بود .

اینها باعث ایجاد فتنه خواهد شد .

علی کسی است که می خواهد جنگ خلافت را از سر بگیرد ...برای این موضوع از زنان یاری می طلبد

لعنت خدا بر او باد با این اباطیلی که بافت برای دنیایش . این روباه مکار حیله گر که شتر خلافت زود اورا بر زمین افکند.