یک تجربه شیرین
بسم الله الرحمن الرحیم

استاد ! من ساعت ۱:۱۰ سر مسیر هستم. این جمله ای بود که راننده ی آژانس مدرسان دانشگاه پشت گوشی به من گفت .
از همون ابتدا شروع تهمت استاد بودن ! را چسباندند . تهمتی که نمی شه در موردش از خودت دفاع کنی وبیایی فلسفه بچینی که هرکسی استاد نیست هرچند توی دانشگاه تدریس داشته باشه .
ترتیب درجات در دانشگاه از مدرسی شروع می شود بعد مربی میشه وبعد استاد یار وبعداز این همه طی مراحل می شود استاد ..........(اگر اشتباهه لطفا راهنماییم کنید )
دانشگاه که رسیدم رفتم دفتر آقای آبادیان. مسئول هماهنگی واحد پیام نور شازند . جوان متینی است . روزهای قبل برای هماهنگی کلاس ها تلفنی با او صحبت کرده بودم ولی من رو کاملا نمی شناخت ولی من از زمان دانشجویی ام در شازند می شناختمش . ...
داشت با برنامه کلاس ها ور می رفت . خیلی از کارمندان همان کارمندانی دوره دانشجویی خودمان هستند .اما دانشگاه را خیلی گسترش داده اند هم از لحاظ رشته ودانشجو وهم از لحاظ ساختمان .حالا دیگر وقتی در حیاط قدم می زنی حس می کنی که واقعا یک دانشگاه هست .
گفتم : مولوی هستم . یک دفعه بلند شد و گفت : سلام استاد . و تا من ننشستم ننشست.
توی دلم گفتم : استغفرالله بابا من که چیزی نگفتم ...فقط گفتم مولوی هستم ....بعد مدرک ارشدم رو دادم برای تکمیل پرونده .
رفتم اطاق اساتید !
سال ۷۵ هم که تازه وارد این دانشگاه شده بودم به عنوان دانشجوی رشته ادبیات فارسی (هرکسی هم می پرسید چه رشته ای ؟ می گفتیم رشته زبان وادبیات فارسی محض ) تاکیید روی محض انگار یک شانیتی داشت...
همیشه توی ذهنم بود که در دانشگاه که قراره از کیان زبان فارسی دفاع بشه و پاس داشته بشه چرا این غلط فاحش* روی درب اتاقی درج شده که دقیقا مغز دانشگاه قراره آنجا استراحت کنه ...واین غلط فاحش همچنان روی همون درب هست .
هیچی توی این چهار سال هروقت من این رو می دیدم همین حس رو داشتم تا دیروز که به عنوان مدرس درس فقه ۵ رفتم به این اتاق استادان .
آه ! یادش بخیر چقدر شور داشتیم وشوق . جوانی ۲۰ ساله . با چه ولعی درس می خواندیم ودر کلاسهایی شرکت می کردیم که اجباری نداشت .
در دانشگاهی می رفتیم که خارج از شهر بود ودر زمستان مکافاتی داشت رسیدن وبرگشتن از این دانشگاه . چه حالی داشتم شب هایی که فردایش دو امتحان داشتم یکی مرکز تربیت معلم وبعدش در دانشگکاه پیام نور شازند .
چیزی که شبیه قاچاق بود ونباید کسی به آن پی می بُرد . در کلاس های تربیت معلم و درشب ها و در تنهایی چقدر قرائت عربی ۱ می خواندم . کتابی که به نظر می رسد جز خودِ نویسنده کس دیگری نمی فهمید و در امتحان فقط سه نفر نمره گرفتیم آن هم با نمره ۲۵/۱۰.
حس خوبی بود برای من که بخواهم مدرس دانشجویان دانشگاهی باشم که چهار سالی خیلی عاشقانه درس خواندم که دوسال اولش درس خواندن در این دانشگاه تلاقی داشت با درس خوندن در یک مرکز علمی دیگر که هردوی آنها سرشار از تلاش و امید بود . در یکی ۱۵ واحد درسی ودر دیگری ۲۲ واحد .
ساعت دو که شد چند نفر از مدرسان یا همان استادان آمدند و تا اماده شدن کلاس ها یک چای باهم خوردیم .
تقریبا همه در سیِ خودشان بودندو فقط من وآقای قریشی که از قبل یک دوستی عمیق داریم باهم صحبت می کردیم .
۲:۲۰ رفتم کلاس . با نام خدا و فراوان شاکر از خدا به خاطر این لطفی که در حقم کرده است . وارد کلاس که شدم دونفر در کلاس بودند . وباز هم تکرار تهمت استادی .
پیش خودم گفتم : این بندگان خدا را باش که نمی دانند شخص روبریشان از خود آنها جاهل تر است و مدام به خودم می گفتم نکند گول این الفاظ را بخوری که مغبون هر دو عالمی .
باور کنید اذیت می شوم .
هرچند که این اصطلاح دیگر آن بار معنایی حقیقی اش را در دانشگاه از دست داده و دانشجوها به هرکسی که وارد می شود استاد می گویند همان طور که ما می گفتیم ولی من خنده ام می گرفت وقتی کسی استاد صدا می کرد .مثل دانش اموزهای هنرستان که برای مزاح وتمسخر همه همدیگر رو (مهندس) صدا می کنند.
درس فقه ۵ مشتمل بر کتاب وصیت و اِرث شرح لمعه است که درس سنگینی است . برای دانشجویان سال آخر رشته فقه ومبانی حقوق اسلامی .یعنی دانشجویان ترم ۷ یا ۸.
هنوز کتاب دانشجویان نرسیده وبرای همین هم بندگان خدا هاج و واج هستند .
خدا را شکر . روز چهارشنبه پیوند خوردم با دانشگاه . با جایی که سال ها آرزو داشتم در آنجا تدرس کنم . نه از این لحاظ که شانی دارد.... نه .
از این باب که بخواهی یا نخواهی تو را می کشاند به وادی آموختن ،خواندن وفهمیدن وفهماندن .
باور کنید در همین چند روز مانده به کلاس درس باب وصیت وارث را که در زمان دانشجویی خوانده بودم دوباره با دقت مرور کردم چون حس می کردم:دانشگاه جای تحلیل است وباید باشد . هم تحلیل درس هم تحلیل مدرس .
اگر بتوانی از دانشجو نمره بگیری موفقی وگرنه حضورت یک حضور جسمانی است و خاطره ات در میان آنها در هاله ای از غبار فراموشی خواهد ماند .
کاش می توانستم از این دو دسته استادان برایتان بنویسم باشد برای بعد .....
پی نوشت :
* خطای فاحش هم اینه که اتاق یک کلمه فارسی است وحرف (طا) از حروف ویژه ی عربی است که قبلا در فارسی نبوده .است.
در مورد استاد هم ما بهتره که از ابزارهای جمع فارسی استفاده کنیم در حالی که اساتید جمع مکسر عربییه .*عکس زمینه تزئینی است .
*پست قبلی که کمی هم ارتباط با این موضوع داشت را به خاطر به هم ریختن قالب ثبت موقت کرده ام.
بسم الله الرحمن الرحیم